• وبلاگ : ღ عشق تعارفم نکنيد من سيرم ღ
  • يادداشت : بودن يا نبودنت
  • نظرات : 0 خصوصي ، 3 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + نسيم 
    سربه هوا نيستم
    اما...
    هميشه چشم به آسمان دارم
    حال عجيبي ست
    ديدن همان آسمان که شايد تو
    دقايقي پيش به آن نگاه کرده اي!
    + nasim 
    زن عشق مي كارد و كينه درو مي كند... ديه اش نصف ديه توست و مجازات زنايش با تو برابر...
    مي تواند تنها يك همسر داشته باشد و تو مختار به داشتن چهار همسرهستي ....
    براي ازدواجش ــ در هر سني ـ اجازه ولي لازم است و تو هر زماني بخواهي به لطف قانونگذار ميتواني ازدواج كني ...
    در محبسي به نام بكارت زنداني است و تو ...
    او كتك مي خورد و تو محاكمه نمي شوي ...
    او مي زايد و تو براي فرزندش نام انتخاب مي كني...
    او درد مي كشد و تو نگراني كه كودك دختر نباشد ....
    او بي خوابي مي كشد و تو خواب حوريان بهشتي را مي بيني ...
    او مادر مي شود و همه جا مي پرسند نام پدر .....
    + نسيم 
    بي تو مهتاب شبي باز از آن كوچه گذشتم.

    همه تن چشم شدم خيره به دنبال توگشتم.

    شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم.

    شدم آن عاشق ديوانه كه بودم.

    در نهانخانه جانم , گل ياد تو درخشيد,

    باغ صد خاطره خنديد,

    عطر صد خاطره پيچيد.

    يادم آمد که شبي با هم از آن کوچه گذشتيم,

    پر گشوديم و در آن خلوت دلخواسته گشتيم,

    ساعتي بر لب آن جوي نشستيم.

    تو , همه راز جهان ريخته در چشم سياهت,

    من , همه محو تماشاي نگاهت.

    آسمان صاف و شب آرام,

    بخت , خندان و , زمان رام.

    خوشهء ماه فرو ريخته در آب,

    شاخه ها دست برآورده به مهتاب.

    شب و صحرا و گل و سنگ,

    همه , دل داده به آواز شباهنگ.

    يادم آمد تو به من گفتي: ((از اين عشق حذر کن!

    لحظه اي چند بر اين آب نظر کن!

    آب , آيينهء عشق گذران است.

    تو که امروز نگاهت به نگاهي نگران است,

    باش فردا , که دلت با دگران است!

    تا فراموش کني , چندي از اين شهر , سفر کن!))

    با تو گفتم: ((حذر از عشق ندانم.

    سفر از پيش تو هرگز نتوانم,

    نتوانم!))

    روز اول که دل من به تمنّاي تو پر زد,

    چون کبوتر بر لب بام تو نشستم.

    تو به من سنگ زدي , من نرميدم , نه گسستم.

    باز گفتم که تو صيّادي و من آهوي دشتم,

    تا به دام تو در افتادم , همه جا گشتم و گشتم,

    حذر از عشق ندانم,

    سفر از پيش تو هرگز نتوانم , نتوانم!

    اشکي از شاخه فرو ريخت.

    مرغ حق , نالهء تلخي زد و بگريخت...

    اشک در چشم تو لرزيد,

    ماه بر عشق تو خنديد.

    يادم آمد که دگر از تو جوابي نشنيدم,

    پاي در دامن اندوه کشيدم,

    نگسستم , نرميدم...

    رفت در ظلمت غم , آن شب و شبهاي دگر هم,

    نه گرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم,

    نه کني ديگر از آن کوچه گذر هم...!

    بي تو امّا به چه حالي من از آن کوچه گذشتم...!