شب تولدم......... غریبانه ترین تولد عمرم... چقدر دلم میخواست پیشم باشی دستم و بگیری مثل اون موقع ها آروم بوسم کنی مثل پارسال با همون نگاه مغرور بهم بگی تولدت مبارک... فردا که میخوام شمع ها رو فوت کنم تو کنارم نیستی پارسال کنارم بودی!چراغ خوابی که بهم هدیه دادی هرشب بهم نور امید می ده ... نور آبیش رنگ عشقمه ... آبی...همیشه آبی دوست داشتی منم دوست داشتم...هرچی که تو دوست داشتی منم دوست داشتم ...همه بهم تبریک گفتند جز اونی که باید می گفت...اونی که تبریک گفتنش آرزوم بود...دلیل انتظارم...انتظار امشبم...غریبانه ترین تولدم... چقدر دلم می خواست الان تو بغلت بودم...تموم وجودت و حس می کردم...پارسال وقتی داشتم شمع ها رو فوت می کردم چشام و بستم و فقط یه آرزو کردم...فقط یکی... اینکه تو همیشه کنارم باشی...فقط این و از خدا خواستم...ولی برآورده نشد... امسالم فقط یه آرزو می کنم ... این که تو برگردی ... که بیای ... که بمونی ...
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |