ღ عشق تعارفم نکنید من سیرم ღ
زندگی به مرگ گفت:چرا آمدن تو رفتن من است؟چرا خنده ی تو گریه ی من است؟مرگ حرفی نزد!!!
زندگی دوباره گفت:من با آمدنم خنده می آورم و تو گریه،من با بودنم زندگی می بخشم و تو نیستی،مرگ ساکت بود زندگی گفت:رابطه ی من و تو چه احمقانه است!!!زنده کجا؟گور کجا؟دخمه کجا؟ نور کجا؟غصه کجا؟سورکجا؟اما مرگ تنها گوش میداد زندگی فریاد زد:دیوانه لا اقل بگو چرا محکوم به مرگم؟و مرگ آرام گفت:تا بفهمی که تو و دیوانگی و عشق و حسرت چه بیهوده ای.
نوشته شده در یکشنبه 89/10/19ساعت
12:25 عصر توسط bihamsafar نظرات ( ) | |
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |