چشمانش پر از اشک بود به من نگاه کرد و گفت:فقط امروز برای مدت زیادی از برم می روی بگو که دوستت دارم به چشمانش خیره شدم قطره های اشک را از چشمانش زدودم وبر لبانش بوسه ای زدم اما نگفتم که دوستش دارم روزی که به سوی او رفتم آنقدر خوشحال شد که خود رابه آغوش من انداخت وسرش را بر روی سینه ام فشرد و گفت امروز بگو دوستم داری دستهای سفیدو بلندش راگرفتم اما باز نگفتم که دوستش دارم.ماهها گذشت در بستر بیماری افتاد با چندشاخه گل میخک سرخ به دیدارش رفتم کنار بالینش نشستم او را نگاه کردم به من گفت:بگو که دوستم داری می ترسم که دیگر هیچوقت این کلمه را از دهانت نشنوم اما باز بوسه ای بر لبانش زدم و رفتم. وقتی که آن روز به بالینش رفتم روی صورتش پارچه ای سفید بود وحشت زده و حیران پارچه را کنار زدم تازه فهمیدم چقدر دوستش دارم فریاد زدم : بخدا دوستت دارم اما . . . تا کی عاشق باشم و از عشقم دور ؟ تا کی اسیر تنهایی هایم باشم و از یارم دور …..؟ تا کی باید به خاطر دوری تو اشک بریزم و حسرت آن دستهای گرمت را بکشم…؟ تا کی باید از خدای خویش التماس کنم تا تو را به من برساند ، نزدیک و نزدیک تر کند و دلم برایت تنگ شود؟ تا کی باید غروب پر درد عاشقی را ببینم و دلم بگیرد! تا کی باید تنهایی به خورشیدی که آرام آرام به پشت کوه ها می رود را نگاه کنم و تا کی باید لحظه ها و ثانیه ها را یکی یکی بشمارم تا لحظه دیدار با تو فرا رسد؟ خسته ام ! یک خسته دلشکسته عاشق بی سر پناه…. عاشقم ! یک عاشق دیوانه سر به هوا ….. تا کی باید کنج اتاق خلوت دلم بنشینم و با قلم و کاغذ درد دل کنم؟… تا کی باید دلم را به فرداها خوش کنم و پیش خود بگویم آری فردا وقت رسیدن است! تا کی باید در سرزمین عشاق سر به زیر باشم و چشمهای خیسم را از دیگران پنهان کنم؟ تا کی باید بگویم که عاشقم ، ولی یک عاشق تنها ، عاشقی که معشوقش در کنارش نیست! تا کی باید به انتظارت زیر باران بنشینم و همراه با آسمان بنالم و ببارم…. و تا کی باید با دستهای خالی ، با آغوش سرد ، با دلی خالی از آرزو و امید ، با چشمانی خیس و شاکی زندگی کنم؟ آری تا کی باید تنها صدای مهربان تو را بشنوم ولی در کنار تو نباشم عزیزم! تاکی؟ دوستیها با یه سلام شروع می شن، چقدر قشنگ و دلنشین ادامه دار و طولانی می شن، از وفا دم می زنیم، از مهربونیها حرف می زنیم، بین تموم جمله ها، جمله دوست دارم رو جا می زنیم، اما یه روز می آید چشمامونو باز می کنیم، اونوقته که ما می بینم، اونی که از وفا دم می زده، از دوست دارمها برات فریاد می زده، تویه دامن کس دیگه پنبه ها شو تن تن می زنه، با بودن یه یار، هنوز داره مخ می زنه، این انصاف، عدالت، دوست داشتن؟؟؟ تو رو خدا شما بگید کجای اینکارا قشنگ و با احساس؟؟؟ دلم می خواست شهری بسازم اون دورا، کنار اون رودخونه ها ، پشت درختای صنوبر، شهری که عشق برکتش باشه دوست داشتن نون سفرش و وفا عطر خونه هاش و صداقت کلام آدماش ..... ولی افسوس که من به تنهایی نمی تونم همچین شهری با این عظمت بنا کنم پس از تو لبم را برای کسی که بگویم دوستت دارم نخواهم گشود
روزی روزگاری تاجر ثروتمندی بود که 4 زن داشت . زن چهارم را از همه بیشتر دوست خیانت تنها این نیست که شب را با دیگری بگذرانی ... خیانت میتواند دروغ دوست داشتن باشد ! خیانت تنها این نیست که دستت را در خفا در دست دیگری بگذاری ... خیانت میتواند جاری کردن اشک بر دیدگان معصومی باشد سوختم باران بزن شاید تو خاموشم کنی عشق بها دارد... خیلی سخته توی پاییز با غریبی اشنا شی بوسه بر عکست میزنم ترسم که قابش بشکند ارسال شده توسط مینا از خانم مینا به خاطر مطالب قشنگشون تشکر می کنیم شب تولدم......... غریبانه ترین تولد عمرم... چقدر دلم میخواست پیشم باشی دستم و بگیری مثل اون موقع ها آروم بوسم کنی مثل پارسال با همون نگاه مغرور بهم بگی تولدت مبارک... فردا که میخوام شمع ها رو فوت کنم تو کنارم نیستی پارسال کنارم بودی!چراغ خوابی که بهم هدیه دادی هرشب بهم نور امید می ده ... نور آبیش رنگ عشقمه ... آبی...همیشه آبی دوست داشتی منم دوست داشتم...هرچی که تو دوست داشتی منم دوست داشتم ...همه بهم تبریک گفتند جز اونی که باید می گفت...اونی که تبریک گفتنش آرزوم بود...دلیل انتظارم...انتظار امشبم...غریبانه ترین تولدم... چقدر دلم می خواست الان تو بغلت بودم...تموم وجودت و حس می کردم...پارسال وقتی داشتم شمع ها رو فوت می کردم چشام و بستم و فقط یه آرزو کردم...فقط یکی... اینکه تو همیشه کنارم باشی...فقط این و از خدا خواستم...ولی برآورده نشد... امسالم فقط یه آرزو می کنم ... این که تو برگردی ... که بیای ... که بمونی ... تقصـــیر هیچــــکی نیست
تا بتوانم تو را در آغوش بگیرم؟… تا کی باید صدای غم انگیز آواز مرغ عشق را بشنوم
پس از تو دستانم را به کسی نخواهم داد تا گرمی دستانت را برای همیشه یادگاری
احساس کنم.
پس از تو آغوش خود را برای کسی نمی گشایم تا گرمی تنت برای همیشه باقی بماند و با
من در قبر برود.
کاش میدانستی بی تو آرزوهایم،یخ میزند ،بی تو آرزوهایم میمیرند،همیشه نهایت دلتنگی
ابر، باران است،و نهایت دلتنگی من،تو.
پس برگرد برسر عشقمان،اگر بیائی غرورم را صادقانه تقدیم چشمانت میکنم.
از ما که گذشته این مطالب رو فقط برای اونایی نوشتم که تازه عاشق شدن ویا نیاز
مبرمی به مطالب عاشقانه دارند و از این پس کارم این خواهد بود که عاشق پیشه ها رو
ساپورت کنم
داشت و او را مدام با جواهرات گران قیمت و غذاهای خوشمزه پذیرایی می کرد. بسیار
مراقبش بود و تنها بهترین چیزها را به او می داد.
زن سومش را هم خیلی دوست داشت و به او افتخار میکرد . پیش دوستهایش اورا برای جلوه
گری می برد گرچه واهمه شدیدی داشت که روزی او با مردی دیگر برود و تنهایش
بگذاردواقعیت این است که او زن دومش را هم بسیار دوست می داشت . او زنی بسیار
مهربان بود که دائما نگران و مراقب مرد بود . مرد در هر مشکلی به او
پناه می برد و او نیز به تاجر کمک می کرد تا گره کارش را بگشاید و از مخمصه بیرون
بیاید.
شاید سوزش قلبم ز بی وفایی را کم کنی
اه باران من سرا پای وجودم درد غم است
پس بزن باران شاید تو ارومم کنی...
من و تو بودیم و یک دریا عشق...
حالا من هستم و یک دنیا اشک...
اری عشق بها دارد...
اما وقتی بهار شد یه جوری ازش جدا شی
خیلی سخته یک غریبه به دلت یک وقتی بشینه
بعد اون بگه که هرگز نمیخواد تو رو ببینه
قاب عکس توست اما شیشه جان من است
بوسه به مویت میزنم ترسم که تارش بشکند
تار موی توست اما ریشه ی جان من است
اگه غرق یه بغض بیخـودیم
ما اشتباهـــــی عاشـق و
پابـــند هـــــــمدیگه شدیم
شـــاید گــــــناه از منه که
به این جــــدایی رســـیدیم
اینهمه با هــــــم بودـــیم و
اینهمه حســــرت کشیدیم
من که به خاطــــر چـــشات
گم می شدم تو اشک و غم
چی شـــــد که سرنوشتمو
بـــــــدون تـو رقــــــــــــم زدم
*~*~*~*~*~*~*~*~*~
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |